نرگس محمدی در گفت‌وگو با آنجلینا جولی از زندان: مردم ایران پیروز خواهند شد

پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۰۲

دیکتاتوری مردم را زندانی، شکنجه و اعدام، دانشگاه را پادگان و آزادی بیان را تهدید می‌کند. فراتر از این‌ها، زندگی را نابود می‌سازد اما در نهایت مردم پیروز خواهند شد.

این تفسیرِ گویا از آنچه دیکتاتوری بر سر جوامع می‌آورد بخشی از گفت‌وگوی نرگس محمدی، برنده جایزه نوبل صلح، از زندان اوین با آنجلینا جولی است. این مصاحبه روز چهارشنبه اول آذر و در آستانه برگزاری مراسم اهدای جایزه نوبل صلح در نشریه «تایم» منتشر شد.

نرگس محمدی نمی‌تواند در مراسم اهدای جایزه در اسلو که روز دهم دسامبر (۱۹ آذر ۱۴۰۲) برگزار می‌شود شرکت کند. این در حالی‌ است که سازمان عفو بین‌الملل روز چهارشنبه با انتشار بیانیه‌ای نسبت به وضعیت سلامت این فعال مدنی و حقوق بشری زندانی ابراز نگرانی کرد و خواهان آزادی بی‌قید و شرط او شد.

محمدی در حال حاضر به دلیل دفاع از حقوق بشر، حکم زندانش را در زندان اوین تهران می‌گذراند. او به دلیل عوارض اعتصاب غذای اخیر خود و ضرب و جرح و بدرفتاری بسیاری که در زندان متحمل شده است، در وضعیت نامناسبی قرار دارد.

آنجلینا جولی، بازیگر مطرح آمریکایی که فعالیت‌های حقوق بشری می‌کند، از نرگس محمدی چنین یاد کرده است: «او یک ریاضی‌دان، فیزیک‌دان، عاشق آواز خواندن و کوه‌نوردی است. او به من گفت که در هر کشور دیگری می‌توانست زندگی بسیار متفاوتی داشته باشد اما اوضاع سیاسی ایران چاره‌ای جز مبارزه برای او باقی نگذاشت.»

این هنرمند سرشناس ادامه داد: «او که تمام زندگی خود را وقف مبارزه برای آزادی و برابری در کشورش کرده است می‌گوید اگر دوباره به نقطه شروع بازگردد، همان انتخاب‌ها را با عزم و اراده بیشتر انجام خواهد داد.»

به گفته آنجلینا جولی، محمدی که سرسختانه می‌خواهد پیروزی حق بر استبداد را با چشمان خود ببیند، گفته است: «دیوارهای زندان هرگز سد راه من نخواهد شد.»

جولی یادآور شد محدودیت‌های ارتباطی نرگس با دنیای خارج، از زمان دریافت جایزه نوبل تشدید شده است. برای همین سوالات را از طریق خانواده‌اش برای او ارسال کرده و قبل از اینکه خط تلفن به‌طور ناگهانی قطع شود، توانسته است با او صحبتی داشته باشد.

در ادامه بخش‌هایی از این گفت‌وگو آمده است.

آنجلینا جولی: من همیشه دوست داشتم به ایران سفر کنم و امیدوارم روزی بتوانم به این کشور بیایم. وقتی به دوران کودکی‌تان فکر می‌‌کنید، چه چیزهایی، چه تلخ و چه شیرین به ذهنتان می‌‌رسد تا به ما تصویری از زندگی یک خانواده ایرانی بدهد؟

نرگس محمدی: من در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمدم. در ایران روابط خانوادگی قوی است. خانواده مادرم از نظر سیاسی فعال و متعهد بودند. پدربزرگم از تجار سرشناس بازار قیصریه زنجان و پسر و نوه‌هایش از فعالان سیاسی بودند. آن‌ها که اکثرا در دانشگاه‌های معتبر ایران تحصیل کرده بودند، طرفدار دموکراسی و مخالف استبداد محسوب می‌شدند. حیاط بزرگ خانه مادربزرگم پر از خاطرات کودکی‌مان است.

در انقلاب ۱۳۵۷ بسیاری از اعضای خانواده مادرم و برخی از اعضای خانواده پدرم به زندان افتادند. این اتفاقات دنیای کودکی من را به دنیای مبارزه و مقاومت پیوند زد. بسیار کوچک بودم که حکومت، پسر یکی از خاله‌هایم و دخترخاله دیگرم را که هر دو معلم بودند، اعدام کرد.

بسیاری از خانواده‌ها در دهه ۱۹۸۰ وضعیت مشابهی را تجربه کردند؛ هر چند هیچ کدام از این سختی‌ها مانع از شادی و تلاش خانواده پرجمعیت ما نشد. نگاه ما به آینده بسیار خوش‌بینانه بود و من این را مدیون آموزه‌های خانواده‌ام هستم.

مادر و خاله‌‌هایم به آواز خواندن، رقصیدن و نواختن ساز دایره علاقه داشتند. مادرم تمام نیرو، عشق و محبتش را با چهار فرزندش تقسیم می‌کرد.

بسیاری از خانواده‌ها دارای اعتقادات مذهبی بودند اما با مفهوم حکومت دینی جمهوری اسلامی موافق نبودند. با گذشت زمان و با تجربه استبداد حکومت دینی، از آن فاصله گرفتند و سرانجام مقابلش قیام کردند. به عنوان مثال، حکومت دینی به مردان اجازه می‌دهد تا چهار ازدواج هم‌زمان داشته باشند و مرد را به عنوان سرپرست خانواده قلمداد می‌کند اما واقعیت این است که انجام چنین کاری در جامعه غیراخلاقی دانسته می‌شود و با فرهنگ ایرانی سازگاری ندارد. دختران با حمایت خانواده‌‌ها، به‌ ویژه مادران، در دانشگاه‌‌ها تحصیل کردند و مشغول به کار شدند. تا زمانی که من وارد دانشگاه شدم، تعداد دانشجویان دختر بیشتر از پسران بود.

پدرم بسیار مهربان، بردبار و با‌ملاحظه بود. او نه تنها با حضور ما در دانشگاه، اقامت در خوابگاه یا اجاره آپارتمان در شهری دیگر مخالفت نکرد بلکه تمام هزینه‌های تحصیل‌مان را نیز برعهده گرفت. این امر در خانواده و آشنایان ما رایج بود؛ در حالی‌ که ما در شهرستان زندگی می‌کردیم.

یادم می‌آید مادرم حتی از پوشیدن جوراب سیاه خودداری می‌کرد چه برسد به لباس سیاه. حکومت دینی ما را مجبور به پوشیدن مانتو و شلوار و روسری تیره و سیاه کرد. ارزش‌های خانواده‌های ایرانی با ارزش‌هایی که حکومت ترویج می‌کرد بسیار متفاوت بود.

تصویری که حکومت ظالم از مردم و جامعه ایران به جهانیان می‌دهد با فرهنگ زنده، پویا و باملاحظه مردم و جامعه ایران هم‌خوانی ندارد. اکثریت جامعه ایران با حجاب اجباری مخالف‌اند اما حکومت، زنان را به خاطر عدم رعایت آن، زندانی و از حقوق اجتماعی محروم می‌کند. ایرانیان هرگز شعار «مرگ بر آمریکا» سر نمی‌دهند. این حکومت است که چنین دروغی را به جهانیان منعکس می‌کند.

هیچ‌وقت فکر می‌کردید شما را زندانی کنند؟ آیا این زندگی‌‌ که در پیش گرفته‌اید همانی است که تصورش می‌‌کردید؟

من در دبیرستان رشته ریاضی و فیزیک خواندم و در دانشگاه، فیزیک کاربردی را به عنوان رشته تحصیلی انتخاب کردم. همه عموزاده‌هایم چه زن و چه مرد در دانشگاه تحصیل کردند. مادرم جز درس خواندن از ما انتظار دیگری نداشت. قصد داشتم تا مقطع دکتری، فیزیک را ادامه دهم. در دانشگاه در کلاس‌های آواز هم شرکت کردم. گروه کوه‌نوردی دخترانه‌ای تشکیل دادم که تا آن‌ زمان در دانشگاه وجود نداشت و یک تشکل دانشجویی مستقل برای فعالیت‌های دانشجویی ایجاد کردیم.

شیفتگی من به «نظریه نسبیت» انیشتین و «اصل عدم قطعیت» هایزنبرگ به‌عنوان یکی از ضروری‌ترین نتایج مکانیک کوانتوم آن‌قدر زیاد بود که آزمایش‌های نادری را در آزمایشگاه‌های اپتیک، لیزر، فیزیک و شیمی انجام دادم. وقتی دانشگاه می‌خواست تعدادی از دانشجویان را برای آزمایش فیزیک هسته‌ای در فیزیک کاربردی از قزوین به تهران بفرستد، من جزو اولین داوطلبان بودم.

دهه ۱۹۹۰ دوره اعتراضات دانشجویی، جنبش‌های زنان و گسترش جامعه مدنی بود. آينده تحصيلات دانشگاهی من به شدت تحت تاثير حوادث سياسی و اجتماعی پرفراز و نشيب ايران در اين دوره قرار گرفت. ایجاد موسسات و تشکل‌‌ها برای دانشجویان و زنان و شرکت در فعالیت‌‌های روزنامه‌‌نگاری برای کمک به ایجاد و تشکیل جامعه مدنی از چنان اهمیتی برخوردار بود که مسوولیتی تاریخی بر دوش ما نهاد.

اشتیاق و احساس مسوولیت من نسبت به ایجاد دموکراسی ریشه در مفاهیم «جامعه مدنی»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» داشت که اصول اصلی زمان ما بود. من از سال‌های کودکی شاهد اعدام، زندان، شکنجه و نقض حقوق زنان در مدرسه، خیابان و جامعه بودم. من در کنار برادر و همسر برادرم بارها از سوی «کمیته‌های انقلاب» و پلیس اخلاق بازداشت شده بودم. حقوق بشر برای من به اندازه نفس کشیدن برای زنده ماندن ضروری بود.

من همیشه فکر می‌کنم اگر در یک کشور اروپایی یا آمریکایی به دنیا آمده بودم و زندگی متفاوتی داشتم، می‌توانستم یک فیزیکدان فعال در یک دانشگاه یا آزمایشگاه باشم و از حقوق بشر و صلح نیز دفاع کنم اما واقعیت این است که زندگی، من را به سمتی سوق داد که در جامعه ایران و همچنین در سطح جهانی مدافع حقوق بشر شوم.

چه کسانی بیشترین تاثیر را در شکل‌گیری شخصیت شما و تبدیل شدنتان به چنین زن فوق‌العاده‌ای داشتند؟

تاریخ سرزمین من مملو از مبارزات زنان آزادی‌خواه و سنت‌شکن است که تا به امروز و جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه داشته است. اشعار فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی، نقش مقتدرانه و سرکش طاهره قره‌‌العین و نیز نقش زنانی چون فرخ‌رو پارسا (اولین وزیر زن) و ژینوس نعمت محمودی (بنیانگذار سازمان هواشناسی ایران) انکارناپذیر و بسیار تاثیرگذار است.

هنوز عکس فروغ فرخزاد در حال کشیدن سیگار در اتاق برادرم و شعرهای او را که نمایانگر وجوه فرهنگ فمینیستی است به یاد دارم. به یاد دارم خواهرم چگونه شجاعت قمرالملوک وزیری برای خواندن تصنیف «مرغ سحر» در میان مردان و بدون حجاب در هتل بزرگ لاله‌زار را تحسین می‌کرد. در دانشگاه با صدیقه دولت‌آبادی آشنا شدم که از حامیان سرسخت آزادی زنان بود. وقتی شیرین عبادی برنده جایزه نوبل صلح شد، تاثیر چشمگیر او را در پیشرفت فرهنگ حقوق بشر در جامعه‌مان دیدم.

زنان خانواده من شجاع، پرتلاش و مقاوم، تحصیل‌کرده، شاغل و تاثیرگذارند. اعضای زن خانواده ما، چه قبل و چه بعد از انقلاب ۱۳۵۷ برای رسیدن به تحصیلات عالی و ورود معنادار به جامعه تلاش کردند. من فکر می‌کنم این یک استراتژی هوشمندانه، هدفمند و موفقیت‌آمیز برای شکستن موانع علیه زنان بود. زنان در ایران می‌دانند که هرگز ظلم و تبعیض را به هیچ شکل تحمل نخواهند کرد.

من این امکان را داشته‌ام که با زنان در کمپ‌های پناهندگان در سراسر جهان وقت بگذرانم. آن‌ها به دلیل خشونت یا آزار و اذیت آواره شده‌اند و خانه‌ها و آزادی‌های خود را از دست داده‌اند. بنابراین شباهت‌هایی میان شما وجود دارد. من معمولا از بی‌باکی آن‌ها و روحیه‌شان که اجازه نمی‌دهند تحت‌ تاثیر تجاربشان قرار گیرد، شگفت‌زده می‌شوم. چگونه در چنین شرایط سختی روحیه‌تان را حفظ می‌کنید؟

در مجموع از سال ۲۰۱۲، من در کنار بیش از ۸۰۰ هم‌سلولی زندانی بوده‌ام. قرار دادن یک زندانی زن سیاسی در کنار زنان متهم به قتل، سرقت و قاچاق مواد مخدر می‌تواند بسیار چالش‌برانگیز باشد. از بیرون حتی امکان هم‌زیستی برای ما غیرممکن به نظر می‌رسید اما زندگی با تمام زیبایی و ظرافت‌هایش در داخل دیوارها و پشت میله‌های زندان ادامه دارد.

روز ۲۴ دسامبر ۲۰۱۹ (سوم دی ۱۳۹۸) پس از ضرب و شتم شدید وارد زندان زنجان شدم. یکی از اتهامات من علاوه بر اعتراض به کشتار مردم در آبان، برپایی مجالس رقص و سرود در بند زنان زندان اوین در دوره زندان قبلی‌ام بود. در زندان زنجان از ظرف و ظروف به عنوان ساز استفاده می‌کردم و با زنان زندانی می‌رقصیدم و آواز می‌خواندم. یک بار، در میانه رقص، سرپرست از بلندگو اعلام کرد که رقصیدن را متوقف کنیم.

در بخش سیاسی، برگزاری جلسات بحث، مطالعات گروهی، تجمعات اعتراضی، اعلامیه‌‌ها و شرکت در اقدامات مقاومتی زمینه‌های مشترکی را ایجاد کرد که می‌توانست زندگی جمعی را تقویت کند. گرچه جهت‌گیری‌های مختلف سیاسی و ایدئولوژی‌های متضاد می‌تواند منجر به اختلاف شود اما ما با تاکید بر مشترکات خود، زندگی در آنجا را زنده‌تر کردیم. به اعتقاد من زندگی و مقاومت به‌ هم گره خورده‌اند. گاهی زنان با عقاید و گرایش‌های مختلف در زندان آن‌قدر به هم نزدیک می‌شوند که احساس می‌کنم اگر این اتفاق در جامعه هم بیفتد بالاخره می‌توانیم به جوامع و آرمان‌های انسانی‌مان برسیم.

ما دور هم جمع می‌شویم تا تولدهایمان، حتی تولد فرزندانمان را جشن بگیریم. صدای آواز و شادی ما به بخش مردانه زندان می‌رسد. نگهبانان مرد از این موضوع شکایت دارند. صدایی که آن‌ها را آزار می‌دهد صدای زندگی پر جنب‌وجوش ماست.

وقتی خودم را جای شما قرار می‌دهم، تحمل جدایی از فرزندان و نگرانی برای آن‌ها به نظرم بسیار سخت می‌رسد. چگونه با این موضوع کنار می‌آیید؟ آیا می‌توانید با خانواده خود صحبت کنید؟

پس از تولد دوقلوهایم، علی و کیانا، سه بار بازداشت شدم. بار اول که زندانی شدم فرزندانم سه سال و پنج ماهه بودند. کیانا تحت عمل جراحی قرار گرفته و مدام در آغوش من بود. ناگهان شبانه نیروهای امنیتی مرد به خانه ما هجوم بردند و من دستگیر شدم.

من نمی‌توانم احساساتم را در آن لحظات برای شما با کلمات بیان کنم. کیانا تب داشت و نمی‌خواست من را رها کند. دست‌های کوچکش که از تب می‌سوخت، به گردنم چسبیده بود. مجبور شدم با دستانم قلاب انگشت‌های کوچکش را باز کنم و او را به آغوش همسرم، تقی بسپارم. کیانا اشک می‌ریخت و گریه می‌کرد و می‌گفت مامان نرو! در میان آن مردان پرخاش‌گر و بی‌رحم، علی را بلند کردم و روی تخت خواباندم اما کیانا می‌دانست اتفاق بدی در شُرُف وقوع است و چشمانش را نمی‌بست. مجبور شدم جلوی چشمان تب‌دارش از خانه بیرون بروم. از پله‌ها پایین رفتم. کیانا صدا زد مامان بیا من را ببوس. به مرد خشن نگاه کردم و او به من اشاره کرد که بروم. با عجله از پله‌ها برگشتم و کیانا را بوسیدم. پاهایم احساس ضعف می‌کرد. یک بار دیگر از پله‌ها پایین رفتم. گریه‌های کیانا بلندتر شد: مامان نرگس بیا من را ببوس. یک بار دیگر از پله‌ها بالا رفتم و او را بوسیدم. نمی‌دانم چگونه توانستم دوباره از پله‌ها پایین بروم.

زمانی که برای بار دوم زندانی می‌شدم، تقی ایران را ترک کرده بود. علی و کیانا پنج سال و پنج ماه داشتند. نیروهای امنیتی برای دستگیری من به خانه مادرم یورش بردند.

در سومین و آخرین خداحافظی‌مان فرزندانم هشت سال و پنج ماه داشتند. خودم آن‌ها را به مدرسه بردم. نیروهای امنیتی حیاط و خانه را محاصره، دستگیر و زندانی‌ام کردند.

دو ماه بعد علی و کیانا از ایران رفتند. شب پرواز آن‌ها برای من به اندازه یک عمر گذشت. ۲۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت پنج صبح، لحظه خروج علی و کیانا از ایران بود که حتی از هفت آذر ۱۳۸۵ و روز تولدشان هم برای من فراموش‌نشدنی‌تر است.

بازداشت‌ شدن در مقابل چشمان فرزندانم، تحمل سلول‌‌های انفرادی، ندیدن چهره و نشنیدن صدایشان، فراتر از هر کلمه، منطق و باوری غیرقابل تحمل است.

اما در تمام این سال‌ها آرزوی آزادی و برابری در سرزمینم و احقاق حقوق بشر و دموکراسی در جامعه‌ام به تحمل این رنج برای من معنا بخشیده است.

از ۲۶ تیر ۹۴ تا ۲۶ تیر ۹۵ و همچنین از مرداد ۹۸ تا مرداد ۹۹ از تماس با علی و کیانا محروم بودم و تا به امروز این ممنوعیت ادامه دارد. بارها درخواست کرده‌ام که اجازه برقراری تماس تلفنی را با آن‌ها داشته باشم اما این درخواست رد شده است. رویاها تنها نقطه ارتباط من با علی و کیانا هستند اما هر بار که آن‌ها را در رویاهایم می‌بینم، هنوز هم چهره‌های زمان هشت سالگی‌شان را دارند ... وقتی برای آخرین بار از نزدیک آن‌ها را دیدم.

بسیاری از ما نمی‌توانیم تصور کنیم به خاطر اعتقاداتمان زندانی شویم و در کشورهایی زندگی می‌کنیم که خطری برای ابراز عقایدمان وجود ندارد اما احساس می‌‌کنم اکنون که زنان بیش از هر زمان دیگری در سراسر جهان زندانی هستند، صرفا به خاطر اعتقادشان به برابری اساسی و حقوق بشر است. برداشت شما از علل ریشه‌ای شرایط کنونی چیست و جوامع چگونه می‌توانند تغییر کنند؟ آیا دلیلی برای خوش‌بین بودن می‌بینید؟

من فمینیستی هستم که معتقدم خشونت علیه زنان یکی از رایج‌‌ترین، ریشه‌‌دارترین و تاریخی‌ترین اشکال سرکوب است. نهادهای مذهبی، اقتصادی و دولتی قدیمی‌تر و قدرتمندتر از نهادهای حقوق بشری هستند. اجتناب‌ناپذیر است که در بررسی علل ظلم بر زنان، با ریشه آن یعنی نهادهای مذهبی، اقتصادی و حکومتی مواجه شویم و این امر زمینه را برای مبارزه‌ای چالش‌برانگیز و سخت فراهم می‌کند.

مبارزه ما برای لغو حجاب اجباری، مبارزه با دیکتاتوری حکومت دینی است که اکنون منجر به شکل‌گیری یک جنبش بزرگ و انقلابی شده است. به اعتقاد من دموکراسی و حقوق بشر، بدون احقاق حقوق زنان غیرممکن است و این احقاق حقوق زنان است که می‌تواند دموکراسی را تضمین کند.

من به تحولات آینده در ایران، خاورمیانه و جهان بسیار امیدوارم و این تغییرات نیازمند اقدام و تلاش و مجاهدت بیشتر است. امید به چنین دستاوردی برای من انگیزه مقاومت و مبارزه را افزایش می‌دهد. من به خوبی می‌دانم که پیروزی آسان نیست اما قطعی است.

بسیاری از ما از شجاعت زنان ایران و بسیاری از مردانی که از آن‌ها حمایت می‌کنند، شگفت زده‌ایم و از دیدن واکنش خشونت‌آمیز مقامات عصبانی هستیم. آیا حرفی برای هموطنان خود یا حتی کسانی که شما را به ناحق زندانی کرده‌اند، دارید؟

زنان و جوانان در ایران، رادیکال‌ترین، گسترده‌ترین و تاثیرگذارترین نیروها برای تغییر و گذار عمیق در جامعه هستند. جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» آرایش و صف‌بندی نیروهای سیاسی، گرایش‌های فکری و حتی لایه‌های جامعه دینی را تحت تاثیر قرار داده است. اکنون زمان قیام، ایستادن و مقاومت است.

ما اکنون به یک نیروی تاثیرگذار و شناخته شده در جهان تبدیل شده‌ایم و این برای جامعه ما فرصتی است تا جهشی به سوی دموکراسی، آزادی، برابری و حقوق بشر داشته باشد. ما آرزوی «گذار مسالمت‌آمیز از رژیم استبدادی مذهبی» را داریم و تا رسیدن به هدف این جنبش یعنی دموکراسی و حقوق بشر، به مبارزه ادامه خواهیم داد.

ماجرای غم‌انگیز آرمیتا گراوند را دنبال کردم که مانند مهسا ژینا امینی در برخورد با پلیس اخلاق جان باخت. شما در این مورد چه چیزهایی شنیده‌اید؟ اگر اظهارنظر در این مورد برای شما خطری نداشته باشد.

درد این حادثه، هولناک، عمیق و بی‌رحمانه بود زیرا دولت سعی کرد با فریب، دروغ و دورویی از افشای حقیقت جلوگیری کند. تلاش دولت برای پنهان کردن حقیقت، وحشتناک‌تر و دردناک‌تر از اقداماتش برای حذف مخالفان و معترضان است.

تهدیدهای بی‌رحمانه نیروهای امنیتی مانع از بیان داستان آرمیتا توسط هم‌کلاسی‌ها و همراهانش شد. وقتی خانواده او مقابل دوربین‌های حکومتی قرار گرفتند، نتوانستند برای نجات جان دختر عزیزشان فریاد بزنند. حکومت این پیام هولناک را به جامعه داد که می‌تواند فرزندان ما را بکشد و حتی اجازه ندهد حقیقت و درد خود را فریاد بزنیم.

درد بزرگ در اینجا، پنهان‌سازی حقیقت از سوی رژیمی است که اساس آن بر دروغ و فریب بنا شده است.

آیا جایزه نوبل صلح معنای خاصی برای شما دارد؟ برای افرادی که برای اولین بار از فعالیت‌های شما باخبر می‌شوند، چیزی وجود دارد که بخواهید آن‌ها بدانند؟

ما مردم ایران توانستیم مطالبه ملی خود را به یک فریاد تبدیل کنیم که نام جنبش ما شد. فریاد «زن، زندگی، آزادی» از تریبون نوبل صلح، پیامی بسیار پرمعنا برای مردم ایران بود که صدایشان به گوش جهانیان رسیده است. انتخاب یک فعال حقوق بشر به عنوان برنده جایزه نوبل صلح، اصالت و مشروعیت را برای جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی در ایران و خاورمیانه به ارمغان می‌‌آورد. جنبش‌هایی که هدفشان ایجاد تغییرات اساسی در جهت دست‌یابی به دموکراسی و حقوق بشر است. همچنین عزم و تلاش لازم برای ایجاد یک جامعه مدنی را که پیش‌نیاز لازم برای دموکراسی است، تقویت خواهد کرد.

از طریق خواهرم متوجه شدم که علی و کیانا وقتی در مدرسه بودند، درباره جایزه نوبل صلح من شنیده‌اند. این روزها وقتی زندانی جدیدی وارد زندان می‌شود به من می‌گوید که با فرزندانم مصاحبه می‌شود. با خودم فکر می‌کنم وقتی آن‌ها از ایران می‌رفتند هنوز نمی‌توانستند فارسی را درست صحبت کنند اما حالا وقتی می‌شنوم برای آزادی من با آن‌ها مصاحبه می‌کنند، قلبم پر از هیجان می‌شود.

وقتی شنیدم جایزه نوبل صلح را دریافت کرده‌ام، نام مهسا ژینا امینی از اعماق وجودم بیرون آمد. این حرکت مزین به نام زیبای اوست و من این جایزه را به او تقدیم می‌کنم.

دیکتاتوری مردم را زندانی، شکنجه و اعدام، صدای مخالفان را خاموش، آزادی بیان و عقیده را تهدید و دانشگاه‌ها را تبدیل به پادگان و محیط‌های امنیتی کرده است. نویسندگان را محدود و کتاب‌ها و روزنامه‌ها را سانسور می‌کند اما علاوه بر این‌ها، خود زندگی را نیز نابود می‌سازد. دیکتاتوری عشق را در دل جوانان حبس می‌کند، دنیای کودکان را پاره می‌کند، شادی را به زنجیر می‌کشد و رویاها را به حسرت تبدیل می‌کند. دیکتاتوری و جنگ دو روی یک سکه هستند.

ما گرفتار یک حکومت استبدادی دینی هستیم و تا زمانی که از حکومت دینی و استبداد گذر نکنیم، به دموکراسی و آزادی و برابری که روز باشکوه پیروزی است نخواهیم رسید.

در آن روز، آزادی را در آغوش می‌کشیم و سرود شیرین پیروزی را در حالی می‌خوانیم که در خیابان‌ها و کوچه‌های شهرهایمان می‌رقصیم و شادی می‌کنیم. در آن روز دستان کسانی را که از سراسر جهان از ما حمایت کردند، به گرمی خواهیم فشرد. باشد که دستان ما در دست یکدیگر بماند، زیرا حمایت شما قدرت ما را تقویت می‌کند.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

گزارش روز با مجتبا پورمحسن
خبرها
جهان‌نما
خبرها

شنیداری

پادکست‌ها