نتیجه تحجر و تنگ‌نظری جمهوری اسلامی نسبت به هنر و فرهنگ از سال‌های نخستین انقلاب ۵۷، چیزی جز تفریط و ارتجاع نبوده و هنر در این ۴۰ و چند سال، گزند سرکوب و انقطاع ارشاد را تاب آورده اما ضعیف و ضعیف‌تر شده است.

مورد سینما قدری غریب‌تر از سایر هنرهاست. تنها دوره‌ای که مفهوم «صنعت» با سینما پیوند خورده، دوران پهلوی است؛ دوره‌ای که نظام اسلامی با تمام صورت‌بندی‌های آن سر عداوت داشت و قصد کرد که -به‌اصطلاح- چرخ را از نو اختراع کند. در واقع اگرچه دوره پهلوی دوم زمینه‌های فرهنگ را گسترش داده و سینما را از یک سوی به صنعت ملی و از سوی دیگر به هنر صادراتی (جشنواره‌ای) بدل ساخته بود اما پدیده انقلاب همه این دستاوردها را از بین برد. از این روی تمام مولفه‌های سینمای صنعت دوران پهلوی از سینمای پس از آن، حذف شد.

در چنین سینمای عقب‌مانده‌ای، نه داستان وجود داشت و نه ستاره‌ای!

گزافه‌کاری و زیاده‌روی معاونان فرهنگ و ارشاد در زدودن نشانه‌های سینمای صنعت پیش از انقلاب، موجب شکل‌گیری محصولات واپس‌مانده‌ای شد که از فرط بی‌کارکرد بودن و انتزاعی شدن، سینمای «عرفانی» نامیده می‌شد؛ اما تاریخ نشان داده که این روش‌ها به‌ تدریج نتیجه‌ای عکس خواهد داد: نتیجه آن افراط، بازگشت سینما -با همکاری بچه-بسیجی‌های سابق و فرزندان انقلاب- به فیلمفارسی‌های قبل از انقلاب بوده است.

در طول این سال‌ها، کارگردان‌های سینمای پرفروش و پرمخاطب از الگوهایی بهره گرفته‌اند که پیش‌تر «فیلمفارسی» نامیده می‌شد. مسئولان فرهنگی اگرچه خواستار برکناری ستاره‌های سابق -نظیر فردین و بهروز وثوقی و ملک‌مطیعی و دیگران- بودند اما چند سال بعد جا پای همان نقش‌ها و سرمشق‌ها گذاشتند. پس شاید باید به این نکته اشاره کرد که پرمخاطب بودن برخی فیلم‌های پس از انقلاب نه نشان از خلاقیت تجاری‌سازان که حاصل «مرده‌خواری» جمهوری اسلامی است -که سازندگان پیش از انقلاب را خانه‌نشین کرد و عده‌ای دیگر را سر همان سفره نشاند!

سینمای دهه ۶۰ خورشیدی اگر فیلمفارسی‌ها را «مبتذل» خطاب می‌کرد -که نبود؛ چندی بعد به مبتذل‌ترین محصولات خود مجوز داد -که ابتذال کمترین تعریف این فیلم‌هاست.

آثار تجاری پیش از انقلاب در نسبت با فیلمفارسی‌های اسلامی، دست‌کم آثاری «شریف» هستند. شرافت را این‌جا در دو معنا به‌کار می‌برم که اولا پدیده فیلمفارسی یک‌ پای در سنت داشت و پای دیگرش در باورهای نو؛ بنابراین در ذات آن آثار یک تنش میان گفتمان‌های نو و کهنه همواره برقرار بود -زن چادری و زن بیکینی‌پوش را با هم می‌خواست و برای هر دو طیف احترام قائل بود.

به بیان ساده، سازندگان فیلمفارسی‌ها جانماز آب نمی‌کشیدند. در حالی که فیلمفارسی‌های اسلامی، آرمان‌های نظام جمهوری اسلامی را در تلفیق با الگوهای تجاری پیش از انقلاب درآورده و در نهایت مشخص نیست آن‌چه دیده می‌شود «پورنوگرافی با حجاب اسلامی» است یا «دعای توسل با رقص جمیله»! 

ثانیا فیلمفارسی یک پدیده صنعتی بود و تهیه‌کنندگانش غیردولتی بودند. بودجه‌های شخصی از بخش خصوصی به تولید فیلم‌ها می‌انجامید و بازگشت هزینه‌ها موجب تولید فیلم‌های بعدی می‌شد و دولت دخالتی در آن نداشت. اتفاقا دولتمردان دوران پهلوی از فیلم‌هایی حمایت می‌کردند که امروز افتخار سینمای ایران محسوب می‌شود! در حالی که هزینه دولت برای ترویج فرهنگ در سینمای پس از انقلاب، نتیجه‌اش فیلمفارسی‌های اسلامی است -با کیفیتی نامطلوب‌تر از دوران پیشین. این اما تمام ماجرا نیست.

به نظر می‌رسد اغلب سازندگان سینمای تجاری پس از انقلاب، نه تنها به ایدئولوژی نظام جمهوری اسلامی‌شان پشت کرده‌اند بلکه کامیابی‌ها و موفقیت‌های پیش از انقلاب را سرمشق خود قرار داده -و جالب که عمده این افراد از «خودی»های نظام محسوب می‌شوند. این روند تا این‌جا ادامه یافته که سازندگان خودی و مواجب‌بگیر، هیچ امتناع و واهمه‌ای ندارند اگر -در نظامی اسلامی- ترانه مهستی را با صدای ناجور ساعد سهیلی بازسازی کنند یا بدتر، نام محصول مبتذل‌ خود را «پول پارتی» یا همان پول و پارتی بگذارند.

در واقع دستاورد این آثار مبتذل یک چیز بیش‌تر نیست: عجز و پشیمانی فرزندان انقلاب نسبت به باورهای ارتجاعی و واپس‌گرایی که روزگاری داشتند و اکنون از آن برگشته‌اند.

پول و پارتی چنان که سازنده‌اش -سعید سهیلی- پنهان نکرده، ترکیبی است از ممل آمریکایی و همسفر و چند فیلم دیگر قبل از انقلاب.

فیلم از طریق ارجاعاتش به این آثار -برای مثال به‌کار بردن نام «ملی آمریکایی»- و بازسازی نمای مشهور موتورسواری در همسفر، هیچ ترسی ندارد که بگوید الگویش آثار ماندگار دوران پهلوی است -و البته این اصلا بد نیست اگر سازندگانش در متن فیلمشان جانمازِ پرچم جمهوری اسلامی را آب نکشند.

پول و پارتی نمونه نامطلوب یک فیلمفارسی است که ناآگاهی سازندگان و بازیگرانش نشان می‌دهد رسیدن به سطح آثاری محبوب نظیر فیلمفارسی‌های نامبرده ابدا کار ساده‌ای نیست.

داستان همان ماجرای «ممل آمریکایی» است که پسری خود را پولدار جلوه می‌دهد تا دختران متمول را به‌خود جذب کرده و از این راه کاسبی کند. تنها تفاوت در انتهای کار است. فیلم شاپور قریب با پایان خوش به فرجام می‌رسد -زیرا منطق کمدی-رمانتیک چنین طلب می‌کند- اما ابتذال محض فیلم سعید سهیلی زن و مرد را به کشتن می‌دهد و دیگر وصالی در کار نیست! 

فیلم در لحن، سرگردان است و مشخص نیست باید از کمدی‌اش خندید یا از تراژدی‌اش اشک ریخت یا از عاشقانه‌اش به وجد آمد! در واقع تمام موقعیت‌های سه‌گانه، هیچ‌کدام به برانگیختگی احساس تماشاگر دست نمی‌یابد و در بدترین و آماتوری‌ترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده است.

در عین حال پول و پارتی نشان می‌دهد تلقی انقلابیون از عشق تا چه اندازه می‌تواند بیمارگون و خطرناک باشد. شخصیت ممل آمریکایی، مهاجرت به آمریکا را به هر قیمت نمی‌خواست و سعی می‌کرد کمترین آسیب را به دختر فریب‌خورده بزند در حالی که این‌جا، پسر فریبکار دختر را گروگان می‌گیرد یا از او می‌خواهد برای اثبات عشق خود، دستش را روی آتش بگیرد. بماند که این صحنه جزو بیمارترین صحنه‌های تاریخ سینمای ایران محسوب می‌شود و از جایی به بعد زن و مرد، هر دو عشق‌ خود را با سوختن دستشان روی آتش اثبات می‌کنند!

پول و پارتی، غیرانسانی، غیرعقلانی و چرک-احساس‌ترین فیلمی است که می‌توان در این سال‌ها روی پرده تماشا کرد.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

جهان‌نما
خبرها
خبر ورزشی
گفت‌وگوی ویژه

شنیداری

پادکست‌ها